مابین شکم و پهلو را گویند. (برهان) (انجمن آرا). به معنی کمر و آن جائی است نرم بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو. (از غیاث اللغات). بن بغل که به تازی خاصره گویند مابین شکم و پهلو. (آنندراج). شاکله. (منتهی الارب) (دهار). آفقه. افقه. صقله. اطل. ایطل. (منتهی الارب). خاصره. (بحر الجواهر). کشح. (زمخشری) (صراح اللغه). آبگاه. شاکله. جوف. حقو. جایگاه ازار بستن. آنجا از دو سوی تن آدمی که زیر دنده ها و بالای لگن خاصره است و استخوانها در آنجا نیست. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). آن جزء از پهلوی آدمی که بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو می باشد. (ناظم الاطباء) : وزآن پس بکاوید موبد برش میان تهیگاه و مغز سرش. فردوسی. ز خون کرد باید تهیگاه خشک بدو اندر آگند کافور و مشک. فردوسی. یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه رها شد به زخم اندر از شاه آه. فردوسی. تنم رابه عنبر بشوی و گلاب بیاگن تهیگاهم از زرّ ناب. اسدی. برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از تهیگاه خالی خروش. (بوستان). لقمه ای در میانشان انداز تا تهیگاه یکدگر بدرند. سعدی
مابین شکم و پهلو را گویند. (برهان) (انجمن آرا). به معنی کمر و آن جائی است نرم بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو. (از غیاث اللغات). بن بغل که به تازی خاصره گویند مابین شکم و پهلو. (آنندراج). شاکله. (منتهی الارب) (دهار). آفقه. افقه. صقله. اطل. ایطل. (منتهی الارب). خاصره. (بحر الجواهر). کشح. (زمخشری) (صراح اللغه). آبگاه. شاکله. جوف. حقو. جایگاه ازار بستن. آنجا از دو سوی تن آدمی که زیر دنده ها و بالای لگن خاصره است و استخوانها در آنجا نیست. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). آن جزء از پهلوی آدمی که بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو می باشد. (ناظم الاطباء) : وزآن پس بکاوید موبد برش میان تهیگاه و مغز سرش. فردوسی. ز خون کرد باید تهیگاه خشک بدو اندر آگند کافور و مشک. فردوسی. یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه رها شد به زخم اندر از شاه آه. فردوسی. تنم رابه عنبر بشوی و گلاب بیاگن تهیگاهم از زرّ ناب. اسدی. برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از تهیگاه خالی خروش. (بوستان). لقمه ای در میانشان انداز تا تهیگاه یکدگر بدرند. سعدی
تیار. تیارا. کلاه خاص پادشاهان مادی و فارسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دیزی، در لهجۀ مردم قزوین و جاهای دیگر، برای شباهت او به تیارا. قسمی دیگ سفالین شبیه به تیار، تاج سلاطین ایران که در بعض بلاد آن را دیزی گویند... و آن ظرفی سفالین است که در آن گوشت و آش و امثال آن پزند. تیریه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
تیار. تیارا. کلاه خاص پادشاهان مادی و فارسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دیزی، در لهجۀ مردم قزوین و جاهای دیگر، برای شباهت او به تیارا. قسمی دیگ سفالین شبیه به تیار، تاج سلاطین ایران که در بعض بلاد آن را دیزی گویند... و آن ظرفی سفالین است که در آن گوشت و آش و امثال آن پزند. تیریه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
دهی از بخش کرند شهرستان شاه آباد است که دریازده هزارگزی جنوب خاور گهواره و سه هزارگزی راه فرعی گهواره به شاه آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 220 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجاغلات و حبوبات و لبنیات و توتون و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و از تیره گهواره ای هستند وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از بخش کرند شهرستان شاه آباد است که دریازده هزارگزی جنوب خاور گهواره و سه هزارگزی راه فرعی گهواره به شاه آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 220 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجاغلات و حبوبات و لبنیات و توتون و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و از تیره گهواره ای هستند وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
حمای صالب. تب گرم یعنی در وی لرزه و سرما نباشد. (بحر الجواهر). مقابل تب سرد:صلب تب گرم شدن. (تاج المصادر بیهقی) : روز پنجم به تب گرم و خوی سرد فتاد شب هفتم خبر از حال دگر بازدهید. خاقانی. سرد است زهر عقرب از بخت من مرا تبهای گرم زاد ز زهر جفای ری. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454). رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود
حمای صالب. تب گرم یعنی در وی لرزه و سرما نباشد. (بحر الجواهر). مقابل تب سرد:صَلب تب گرم شدن. (تاج المصادر بیهقی) : روز پنجم به تب گرم و خوی سرد فتاد شب هفتم خبر از حال دگر بازدهید. خاقانی. سرد است زهر عقرب از بخت من مرا تبهای گرم زاد ز زهر جفای ری. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454). رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود
دیگ بزرگ و طشت و کاسه. (آنندراج) ، نوعی بادزن است که بر گندم و غله زنند تا کاه از دانه جدا شود. از مجعولات شعوری است و همان را نیز صاحب آنندراج غلط ترجمه کرده است
دیگ بزرگ و طشت و کاسه. (آنندراج) ، نوعی بادزن است که بر گندم و غله زنند تا کاه از دانه جدا شود. از مجعولات شعوری است و همان را نیز صاحب آنندراج غلط ترجمه کرده است
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در سه هزارگزی جنوب خاوری ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان. سکنۀ آن 403 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در سه هزارگزی جنوب خاوری ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان. سکنۀ آن 403 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 2هزارگزی خاور اشترنیان. دارای 1108 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 2هزارگزی خاور اشترنیان. دارای 1108 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بادرنجبویه را گویند و آن تره ای باشد که گربه را بآن محبت بسیار باشد. (فرهنگ جهانگیری). بادرنجبویه است، و گربه را باین تره محبت بسیار است. (برهان). بادرنجبویه زیرا که گربه آنرا بسیار دوست میدارد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). بادرنجبویه. (ناظم الاطباء). سنبل الطیب. و اینکه در جهانگیری به آن معنی بادرنجبویه داده اند غلط است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
بادرنجبویه را گویند و آن تره ای باشد که گربه را بآن محبت بسیار باشد. (فرهنگ جهانگیری). بادرنجبویه است، و گربه را باین تره محبت بسیار است. (برهان). بادرنجبویه زیرا که گربه آنرا بسیار دوست میدارد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). بادرنجبویه. (ناظم الاطباء). سنبل الطیب. و اینکه در جهانگیری به آن معنی بادرنجبویه داده اند غلط است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در پنج هزارگزی شمال باختری شیراز. سکنۀ آن 1216 تن. آب آن از قنات و نهر عظیم تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در پنج هزارگزی شمال باختری شیراز. سکنۀ آن 1216 تن. آب آن از قنات و نهر عظیم تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است حاکی از ناله های فراق و شکایت از جور معشوق. فواصل درجات گام آنرا در صورتی که با پرده متغیر مخالف آن دستگاه در نظر بگیریم (درجه پنجم گامش را ربع پرده زیر کنیم) دارای دو دانگ مساوی است و چون تناسب فواصل درجاتش با درجات گام چهارگاه با تقریبی مساویست. لذا اغلب گوشه ها و تکه های معروف چهار گاه در سه گاه نواخته میشوند و آن عبارت است از: زابل حصار مخالف مغلوب مویه. گوشه و تکه هایی که مخصوص سه گاه است عبارتند از: شاه ختایی جغتایی تخت طاقدیس (صبا)
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است حاکی از ناله های فراق و شکایت از جور معشوق. فواصل درجات گام آنرا در صورتی که با پرده متغیر مخالف آن دستگاه در نظر بگیریم (درجه پنجم گامش را ربع پرده زیر کنیم) دارای دو دانگ مساوی است و چون تناسب فواصل درجاتش با درجات گام چهارگاه با تقریبی مساویست. لذا اغلب گوشه ها و تکه های معروف چهار گاه در سه گاه نواخته میشوند و آن عبارت است از: زابل حصار مخالف مغلوب مویه. گوشه و تکه هایی که مخصوص سه گاه است عبارتند از: شاه ختایی جغتایی تخت طاقدیس (صبا)