جدول جو
جدول جو

معنی ته گره - جستجوی لغت در جدول جو

ته گره
فدای تو، به قربان تو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ده رگه
تصویر ده رگه
مرد شجاع، بسیار دلیر، دلاور، باغیرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک گره
تصویر یک گره
متحد، متفق، هم عهد، هم پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه گاه
تصویر سه گاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهیگاه
تصویر تهیگاه
طرف راست یا چپ شکم، مابین آخرین دنده و لگن خاصره، پهلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گه گاه
تصویر گه گاه
گاهی، بعضی اوقات
فرهنگ فارسی عمید
(دَهْ پَرْرَ / رِ)
دارای ده پر. دهبرج. فیروزآبادی در کلمه دهبرج می نویسد معرب ده پر است یعنی صاحب ده پر، ولی نمی نویسد چه معنی دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رِ)
دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ جُ عِ)
باقیمانده از شراب. (ناظم الاطباء). کنایه از شراب که در ته جام بماندبه اضافت و بدون اضافت. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ سُ رَ / رِ)
آنچه ماند ناخورده، پس از سیری حاضران آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). باقیماندۀ غذا. آنچه پس از خوردن در سفره باقی ماند
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ)
مابین شکم و پهلو را گویند. (برهان) (انجمن آرا). به معنی کمر و آن جائی است نرم بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو. (از غیاث اللغات). بن بغل که به تازی خاصره گویند مابین شکم و پهلو. (آنندراج). شاکله. (منتهی الارب) (دهار). آفقه. افقه. صقله. اطل. ایطل. (منتهی الارب). خاصره. (بحر الجواهر). کشح. (زمخشری) (صراح اللغه). آبگاه. شاکله. جوف. حقو. جایگاه ازار بستن. آنجا از دو سوی تن آدمی که زیر دنده ها و بالای لگن خاصره است و استخوانها در آنجا نیست. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). آن جزء از پهلوی آدمی که بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو می باشد. (ناظم الاطباء) :
وزآن پس بکاوید موبد برش
میان تهیگاه و مغز سرش.
فردوسی.
ز خون کرد باید تهیگاه خشک
بدو اندر آگند کافور و مشک.
فردوسی.
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه
رها شد به زخم اندر از شاه آه.
فردوسی.
تنم رابه عنبر بشوی و گلاب
بیاگن تهیگاهم از زرّ ناب.
اسدی.
برآورد صافی دل صوف پوش
چو طبل از تهیگاه خالی خروش.
(بوستان).
لقمه ای در میانشان انداز
تا تهیگاه یکدگر بدرند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ / رِ)
تیار. تیارا. کلاه خاص پادشاهان مادی و فارسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دیزی، در لهجۀ مردم قزوین و جاهای دیگر، برای شباهت او به تیارا. قسمی دیگ سفالین شبیه به تیار، تاج سلاطین ایران که در بعض بلاد آن را دیزی گویند... و آن ظرفی سفالین است که در آن گوشت و آش و امثال آن پزند. تیریه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ گُ...)
دهی از بخش کرند شهرستان شاه آباد است که دریازده هزارگزی جنوب خاور گهواره و سه هزارگزی راه فرعی گهواره به شاه آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 220 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجاغلات و حبوبات و لبنیات و توتون و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و از تیره گهواره ای هستند وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تُ گِ)
دهی از دهستان همایجان است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ گَ)
حمای صالب. تب گرم یعنی در وی لرزه و سرما نباشد. (بحر الجواهر). مقابل تب سرد:صلب تب گرم شدن. (تاج المصادر بیهقی) :
روز پنجم به تب گرم و خوی سرد فتاد
شب هفتم خبر از حال دگر بازدهید.
خاقانی.
سرد است زهر عقرب از بخت من مرا
تبهای گرم زاد ز زهر جفای ری.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454).
رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ رَ / رِ)
دیگ بزرگ و طشت و کاسه. (آنندراج) ، نوعی بادزن است که بر گندم و غله زنند تا کاه از دانه جدا شود. از مجعولات شعوری است و همان را نیز صاحب آنندراج غلط ترجمه کرده است
لغت نامه دهخدا
(دَهْ رَ گَ / گِ)
ده دله. (از آنندراج). مرد بسیار دلیر و شجاع. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، مرد کارکرده، صاحب غیرت، حرام زاده. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ بَ)
اصطلاح در قمار با ورق مقابل سربرگ. آنکه در حلقۀ قمار ورقهای آخر، او را باشد
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در سه هزارگزی جنوب خاوری ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان. سکنۀ آن 403 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 2هزارگزی خاور اشترنیان. دارای 1108 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَرَ / رِ یِ گُ ت / بِ)
بادرنجبویه را گویند و آن تره ای باشد که گربه را بآن محبت بسیار باشد. (فرهنگ جهانگیری). بادرنجبویه است، و گربه را باین تره محبت بسیار است. (برهان). بادرنجبویه زیرا که گربه آنرا بسیار دوست میدارد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). بادرنجبویه. (ناظم الاطباء). سنبل الطیب. و اینکه در جهانگیری به آن معنی بادرنجبویه داده اند غلط است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ کُ رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در پنج هزارگزی شمال باختری شیراز. سکنۀ آن 1216 تن. آب آن از قنات و نهر عظیم تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ رَ / رِ)
چیزی است که آن را ته دیگی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، آنچه در سبد باقی ماند، خاشاک و زبیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پر از گره. یا گره گره کاری را کردن، نامنظم و اندک اندک آنرا انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه پره
تصویر سه پره
خطی چند که قمار بازان به جهت قمار بازی بر زمین کشند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است حاکی از ناله های فراق و شکایت از جور معشوق. فواصل درجات گام آنرا در صورتی که با پرده متغیر مخالف آن دستگاه در نظر بگیریم (درجه پنجم گامش را ربع پرده زیر کنیم) دارای دو دانگ مساوی است و چون تناسب فواصل درجاتش با درجات گام چهارگاه با تقریبی مساویست. لذا اغلب گوشه ها و تکه های معروف چهار گاه در سه گاه نواخته میشوند و آن عبارت است از: زابل حصار مخالف مغلوب مویه. گوشه و تکه هایی که مخصوص سه گاه است عبارتند از: شاه ختایی جغتایی تخت طاقدیس (صبا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گره
تصویر پر گره
پر چین پر شکنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیگاه
تصویر تهیگاه
مابین شکم و پهلو را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده رگه
تصویر ده رگه
مرد بسیار دلیر و شجاع، مرد کار کرده، صاحب غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گه گاه
تصویر گه گاه
گاهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که حزن آور است و از فراق و جور معشوق می گوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک گره
تصویر یک گره
((~. گِ رِ))
هم پیمان، متحد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده رگه
تصویر ده رگه
((دَ رَ گِ))
بسیار دلاور و شجاع، غیرتمند، کاری، کارآمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهیگاه
تصویر تهیگاه
((تُ))
پهلوی راست و چپ شکم، بین دنده و لگن خاصره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهیگاه
تصویر تهیگاه
آفقه
فرهنگ واژه فارسی سره